محل تبلیغات شما

مایک نفس عمیقی کشید و گفت: باشه، فقط ایندفعه این اجازه رو بهت میدم، ولی ارباب اروس باید مواظب سلامتیتون باشید. مایک متوجه شده بود که اروس داشت چیزی رو از پنهون میکرد ولی چیزی نگفت.
------
اروس روی زمین نشست شیشه رو از دست مایک گرفت و شروع کرد به نوشیدن اروس با خودش فکر میکرد خداکنه کبودی ها رو ندیده باشه وبا این فکر به مایک نگاه میکرد 
--------
مایک متوجه نگاه اربابش شد" ارباب چیزی لازم دارین؟".
---------- 

نه چیزی نشده مایک بشین و صبحونت رو بخور تلفن اروس شروع کرد به زنگ زدن اروس از روی زمین بلند شد و به سمت تلفنش رفت و جواب داد اروس با عصبانیت حرف میزد و فهش میداد

-----------

یعنی اروس داشت با کی حرف میزد؟ این چیزی بود که ذهن مایک رو درگیر کرده بود، با اینکه ربطی به اون نداشت که اربابش چیکار میکنه یا با کی حرف میزنه ولی هنوزم براش جای سوال بود، واسه همین شروع کرد به گوش دادن به حرفای اونا.

---------

نه بهت گفتم نه اگه یه بار دیگه ببینم سرت رو میکنم تو ت مرتیکه اشغال وحشی اروس با عصبانیت تلفن رو قطع کرد و تلفنش رو کوبید توی دیوار: اون حرومزاده دلم میخواد خونشو بریزم 

------------

مایک خیلی اروم در حالی که به اروس نگاه میکرد فنجون چاییش رو نوشید، و دقایقی بعد سعی کرد اروس را آروم کنه" ارباب چی شده؟ لطفا اروم باش" مثل اینکه طرف بدجور اعصاب اروس رو بهم ریخته بود.

----------

اروس دندوناش رو روی هم میکشید به مایک نگاه کرد اتفاق خاصی نیوفتاده مایک نیاز نیست نگران باشی اروس رفت سمت میز صبحونه ممنون واسه زحمتت و شروع کرد به خوردن 
-----------
"خواهش میکنم." مایک نمیدونست چی بگه وقتی کنار هم نشسته بودن و صبحونه میخوردن. " ارباب اروس برنامه ی امروز چیه؟".
----------


اروس رو به مایک کرد بریم خرید بعدم بریم شهربازی خیلی وقته دلم میخواد برم شهربازی اروس به مایک نگاه کرد تو دوست داری کجا بری
 ------------ 

مایک نگاهی به اروس کرد" هر جا که شما بگی ارباب"

-------------
اروس با عصبانیت به مایک نگاه کرد :تا نکشتمت بگو کجا بریم  ؟ اروس قهوه مینوشید و از صبحانه مایک تعریف میکرد 

-----------

مایک که دید اروس چاره ای براش نزاشته گفت: همون شهر بازی بنظرم خوبه. مایک عادت نداشت که از بقیه تعریف بشنوه واسه همین لپاش سرخ شد و خجالت کشید.

---------

اروس بعد از اینکه تموم صبحونه رو تا زره اخرش خورد بلند شد و ظرفا رو جمع کرد و برد و گزاشت داخل ماشین ظرفشویی رو به مایک کرد : خب اینم از ظرفا بریم حاضر شیم و بریم بیرون اروس از پله ها بالا رفت وبه اتاقش رفت تا حاظر شه 

-------------

مایک رو به اروس کرد و گفت" باشه، الان اماده میشم" مایک رفت داخل اتاق، و همون لباس هایی که اروس بهش داده بود رو پوشید، یه تی شرت سفید با یه شال سبز دور گردنش و بود و شلوار طوسی ای هم پاش کرده بود.

-------------

اروس یه پیراهن سیاه تن کرد با یک پالتوی سیاه بلند وشلوار خاکستری با پوتین های ارتشی از اتاق خارج شد مایک اینایی که پوشیدم ضایع نیستن که

------------

مایک سعی کرد جلوی خندش رو بگیره تا اروس رو ناراحت نکنه، واسه همین صداش عین ربات ها شده بود " نه-ارباب-خیلی-بهتون-میاد" اون ها به سمت در بیرونی حرکت کردن، بنظر میرسید قراره با ماشین اروس برن به شهر بازی و خرید کنن.
---------------

اروس زیر لب گفت کاری میکنم که از تعجب ندونی چکار کنی اروس به سمت یکی از ماشین هاش رفت نشست پشت فرمون 

-------------

مایک کنار اروس نشست، و بعد از اون ، ماشین شروع به حرکت کرد. یعنی مقصدشون کجا میتونست باشه؟ شهربازی؟ یا فروشگاه؟

--------------


اروس به سرعت به سمت بازار رفت به مقصدشون که رسیدن ماشین رو پارک کرد و از ماشین پیاده شد 

-----------

مایک هم از کمربندش رو باز کرد و از ماشین پیاده شد، " ارباب اروس اول میخواین از کدوم فروشگاه دیدن کنین؟ جای خاصی مد نظرتون هست؟ اون نمیدونست که اروس چرا به فروشگاه اومده بود.

 

 

رمان پری دریایی کوچک -بخش اول

دانلود انیمه ی OVA(تک قسمتی) DRAMAtical Murder : Data_xx_Transitory

یائویی چیست؟ (کامل)

اروس ,مایک ,رو ,ارباب ,ماشین ,رفت ,به مایک ,کرد و ,ارباب اروس ,کرد به ,شروع کرد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه حضرت امام سجاد (ع) اردستان امروزی باش